سفارش تبلیغ
صبا ویژن

اگر پروردگار برای لحظه‌ای فراموش می‌کرد که من عروسکی کهنه‌ام و به من تکه‌ای زندگی می‌بخشید 
احتمالاً هر فکری را بر زبان نمی‌آوردم، اما به هر چه بر زبان می‌آوردم فکر می‌کردم. 
به هر چیز نه به دلیل قیمت مادی‌اش که به خاطر مفهومی که دارد بها می‌دادم. 

کمتر می‌خوابیدم و بیشتر خیال‌پردازی می‌کردم، 
زیرا می‌دانم هر دقیقه که چشم برهم می‌گذاریم شصت ثانیه روشنایی از دست می‌دهیم. 

هنگامی‌که دیگران می‌ایستادند راه می‌رفتم و وقتی آنها می‌خوابیدند بیدار می‌ماندم. 
هنگامی که دیگران صحبت می‌کردند گوش می‌کردم و چه لذتی از خوردن یک بستنی شکلاتی می‌بردم. 

اگر خداوند فرصت کوتاه دیگری به من ارزانی می‌داشت، ساده‌تر لباس می‌پوشیدم، 
در آفتاب غوطه می‌خوردم و نه تنها جسم، بلکه روحم را در برابر رحمتش آشکار می‌کردم. 

خدای من، اگر قلبی در سینه داشتم، نفرت‌هایم را بر روی یخ می نوشتم و تا هنگام طلوع خورشید صبر می‌کردم. 
با رویایی از «ون گوگ» روی ستارگان شعری از «بندتی» را نقاشی می‌کردم و ترانه‌ای از «سرات» را تا ماه می‌خواندم. 
با اشکانم گل‌های رز را آبیاری می‌کردم، تا درد خوارها و بوسه های سرخ گل‌برگ‌هایشان را حس کنم. 

خدای من، اگر من تنها تکه‌ای از زندگی داشتم… 
هر زن یا مردی را متقاعد می‌کردم که محبوب من است و با عشق و در عشق زندگی می‌کردم. 

به آد‌م‌ها نشان می‌دادم چقدر در اشتباهند که گمان می‌کنند وقتی پیر شدند دیگر نمی‌توانند عاشق باشند، 
نمی‌دانند وقتی پیر می‌شوند که دیگر عاشق نباشند! 

به هر کودک بال‌هایی می‌دادم، اما رهایش می‌کردم تا خود پرواز را فرا گیرد. 
به سالمندان می‌آموختم که مرگ نه با سالخوردگی که با فراموشی فرا می‌رسد. 

چه چیز‌ها که از شما‌ آدم‌ها یاد نگرفته‌ام.. 
فهمیدم هر کس می‌خواهد بر فراز قله‌ها زندگی کند، 
بدون اینکه بداند خوشبختی حقیقی در نحوه رسیدن به بالای کوه است! 

دانستم وقتی نوزادی با دست کوچکش انگشت پدر را می‌گیرد، او را تا ابد اسیر عشق خود می‌کند. 
یاد گرفتم انسان فقط زمانی حق دارد به دیگری از بالا به پایین نگاه کند که بخواهد او را یاری دهد تا روی پای خود بایستد. 

چیزهای بسیاری از شما یاد گرفتم، اما در نهایت برایم فایده‌ای ندارد، 
زیرا وقتی آن‌ها را در چمدان می‌گذارم که متأسفانه در بستر مرگ خواهم بود. 

اثری از جانی ولچ 

منبع / برگردان به فارسی: شاهین سادات‌ناصری

 

پی‌نوشت

چندی پیش یکی از دوستان مطلبی را با عنوان «نامه خداحافظی گابریل گارسیا برای دوستانش» برایم ارسال کرد که در مقدمه به وخامت وضع سلامتی این نویسنده سرشناس اشاره کرده و متنی زیبا در ادامه آمده بود؛ اما آنچه مرا متعجب کرد، عبارت ابتدای این اثر بود:

«اگر خداوند برای لحظه ای فراموش میکرد که من عروسکی کهنه ام و تکه کوچکی از زندگی به من ارزانی میداشت»

برای اطمینان جستجویی کردم، چندین نسخه فارسی از این متن در اینترنت منتشر شده بود که برخی جای واژه عروسک کهنه، عبارت «آدمکی مردنی» را جایگزین کرده و برخی آن را حذف کرده بودند و در نسخه انگلیسی نیز واژه عروسک بکار رفته بود؛ خلاصه متعجب از اینکه چطور نگرش نویسنده‌ای برجسته  به آفرینش این‌گونه است شروع به ترجمه کامل این اثر کردم، حتی نسخه زبان اصلی آن را نیز بررسی کردم و دریافتم که اثر بیشتر به شعر می‌ماند تا متن یا نامه! تا اینکه در یکی از سایت‌ها توضیحاتی یافتم و ابهامات برطرف شد؛ داستان از این قرار بود که در روزنامه‌ای با نام “لا رپوبلیکا” شعری از جانی ولچ، نویسنده و عروسک‌گردان مکزیکی، که از زبان یک عروسک سروده شده بود، به گابریل گارسیا مارکز نسبت داده شد و با انتشار آن دیگر نشریات و وبلاگ‌ها نیز اقدام به تکثیر و تقویت این شایعه نموده و هر کدام با آب و تاب بیشتری به آن دامن زدند. از این رو جای تعجب ندارد اگر پیش‌تر این مضمون را با عنوان «نامه خداحافظی گابریل گارسیا» در صندوق ایمیل‌ خود، وبلاگ یا حتی مجله‌ای مطالعه کرده باشید.

زندگی عروسک عشق گابریل گارسیا نامه خداحافظی



تاریخ : جمعه 97/1/10 | 1:10 عصر | نویسنده : احمداستیلایی | نظر


  • paper | خرید رپرتاژ اگهی | یه سایت خترین
  • sales backlinks | buy backlink